٢٦مرداد ماه سالروز شهادت حضرت عمر بن خطاب (رض) است.این واقعه اگرچه در سالنامهها کمتر ذکر شده است امّا یاد این ابرمرد تاریخ هرگز از اذهان و خاطرهها محو نخواهد شد. هرچند موضوع بحث ما شهادت حضرت عمر (رض) است امّا ذکر این واقعه بدون اشاره به مناقب و ابعاد شخصیتی آن بزرگوار ناقص است.
حضرت عمر (رض) فرزند نفیل بن عبدالعزی اهل مکّه و سه سال بعد از واقعهی عامالفیل متولد شد. دوران نوجوانی و جوانی را در شهر مکّه در خانوادهای متشخص که از ثروتمندان نامی شهر بود سپری کرد. او مانند هر نوجوانی میبایست در امر معیشت خانواده نقشی را بعهده میگرفت که او برای پدرش چوپانی شتران را در منطقهی «ضجنان» بعهده داشت تا به خانوادهاش در این امر هم کمک کند.
آن طوری که حضرت عمر (رض) در خاطراتش برای دوستان یادآوری مینمود، او با کسب و کار و تأمین امرار معاش خانواده، روزگار میگذرانید امّا با وجود این سختی و رنج دوران جوانی پیوسته در میان همسن و سالهای خود از امتیازات ویژهای، ازجمله سواد خواندن و نوشتن، داشتن قریحه و استعداد شعری، شجاعت و توانمندی و دقت و حکمت در بیان حق و حقیقت، نقش اساسی در صلح و سازش قبایل و قضاوت در هنگامهی نزاع و درگیری طوایف را برعهده داشتند.
گاهی قریشیان برای رفع اختلافات یا بیان مفاخر قبیلهای یا دفاع از آن، عمر (رض) را بعنوان نماینده نزد سایر قبایل میفرستادند.[1]
با گسترش آوازهی اسلام بعنوان آخرین دین آسمانی، و شهرت و جایگاه پیامبر اکرم (ص)، بعنوان امین و مورد اعتماد مردم، بارقهی امیدی در دل پویندگان راه سعادت بوجود آمد. انسانهای محروم از حق و حقوق انسانی، سالیان متمادی به عنوان برده و زیردست اشراف و رؤسای قبایل کار میکردند و حاصل دسترنج خود را به پای استثمارگران میریختند و خود با کمترین امکانات زندگی، روزگار بسر میبردند.
در آن شرایط محمدبن عبدالله با سوابقی درخشان، بهترین فرد برای یک رسالت آسمانی، با اندیشهای نو برای زدودن آثار کفر و خرافات و مبارزهای خستگیناپذیر علیه زورگویی و سلطهطلبی بود.
هنگامیکه محمّد بن عبدالله از میان جامعهی جاهلی عربستان به پیامبری مبعوث شد، اقشار ستمدیده جامعه و آزادیخواهانی که از این شرایط ناگوار جامعه ازجمله: پایمال کردن حقوق انسانی، زنده بگور کردن دختران و استعدادهای بالقوهی بشری و زنانی که رهایی از ظلم و تبعیض به ستوه آمده بود، به پیروی از مکتب پیامبر امّی دل بسته بودند.
زمانی که دعوت دینی آغاز شد، پیامبر (ص) با ابلاغ برنامهی «قولو لا اله الا الله تفلحوا» و مبارزه با ناعدالتی و حقکشی و فراخوان به سوی پرستش خدای یگانه با نفی همهی حاشیههای شرکآمیز، به تربیت نسل جدیدی در خانهی ارقم همت گماشت. و با دعوت مردم به سوی یکتاپرستی دعوت خود را به صورت سرّی آغاز کرد.
با شروع تبلیغ آئین اسلام، سران کفر و شرک با نومسلمانان به مبارزه برخاستند و آنان را تحت پیگرد و اذیت و آزار جسمی و روحی قرار دادند و با انواع محرومیتها، شکنجه و حذف و طرد آنها از خانواده و قبیلهی خود، سختترین دوران را بر مسلمانان تحمیل کردند. لذا پیامبر اکرم (ص) مترصّد ایمان آوردن افرادی بود که با حمایت و کمک آنها اسلام را از حالت غربت و محدودیت خارج کند و پیام آسمانی را علناً و آشکارا به سمع و نظر مردم برساند. پیامبر اکرم علاقمند بود تا کسانی که از قدرت و نفوذ قابل توجهی بر خوردار بودند به جمع نومسلمانان بپیوندند، لذا برای ایمان آوردن دو نفر از اهل مکه که در آن زمان از موقعیت و جایگاه ویژهای نزد مردم برخوردار بودند دعا کرد. و چنین فرمود:
«اللَّهُمَّ أَعِزَّ الْإِسْلَامَ بِأَحَبِّ الرَّجُلَيْنِ إِلَيْكَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ أَوْ عَمْرِو بْنِ هِشَامٍ» پروردگارا: اسلام را با ایمان آوردن یکی از این دو نفر عزت و سرافراز نما، عمر بن خطاب یا عمرو بن هشام.
و چنین شد که عمربن خطاب به رسالت آسمانی پیامبر اکرم (ص) ایمان آورد و از آن تاریخ به بعد مسلمانان نفس راحتی کشیدند و اسلام خود را در محافل و مجالس آشکار نمودند.[2] و در اولین لحظهی مسلمان شدنش از اطرافیان خود سؤال کرد که چه کسی زودتر اخبار قریش را منتشر و پخش میکند؟ شخصی را به او معرفی کردند.
عمربن خطاب آن مرد را خواست و به او گفت: برو به همهی مردم بگو که عمر به دین محمد ایمان آورده است.
حضرت عمر (رض) از ابتدای مسلمان شدنش تا زمان شهادت همواره با تلاش، مجاهدت در دفاع از اسلام و مسلمانان کوتاهی نکرد و خودش را وقف گسترش اسلام و شعار عدالت و آزادی و عزت و سربلندی مسلمانان و دفاع و حمایت از پیامبر اکرم (ص) نمود.
شجاعت و قاطعیت عمربن خطاب در دفاع از حق و آزادی و مبارزه با نفاق و خرافات و ستمگری زبانزد خاص و عام بود و هماکنون بسیاری از سیاستمداران حاکمان از روش ویژهی او برای اداره جامعه خود و اجرای عدالت اجتماعی الگو میگیرند.
موضعگیریهای ایشان در مواقع مختلف و قضاوت و پیشبینیها در نزول بعضی آیات قرآن، صلابت و دقت در گفتار و حکمت و عقلانیت در هنگام سختیها و مصیبتها، شأن و موقعیت حضرت عمر (رض) را روز به روز در میان مسلمانان برجستهتر مینمود تا جایی که او از مشاوران اصلی پیامبر (ص) شد و در جنگ و صلح و مقابله با مشکلات، همواره نظر و پیشنهاد عمر فاروق (رض) در حل آنها راهگشا و کارساز بود.
بعد از وفات پیامبر (ص) و جانشینی ابوبکر صدیق (رض) بعنوان اولین خلیفهی مسلمانان، عمر فاروق، بعنوان شخصیتی ذی نفوذ و صاحب نظری خردمند و کاردان، به خلیفه مشورت میداد و در کارها به او کمک میکرد.
بعد از وفات ابوبکر صدیق (رض)، حضرت عمر (رض) بعنوان اولین فرد موردنظر مسلمانان برای جانشینی خلافت بود. بطوریکه در مستندات تاریخی به آن اشاره شده است:
آنگاه که ابوبکر در بستر بیماری بود و برای جانشینی خلافت، در میان اصحاب دنبال فردی توانمند و لایق بود، کسی که بیشتر از هرکس دیگر برای او جلب توجه مینمود عمربن خطاب (رض) بود.
وقتی این موضوع را با جمعی از سران صحابه مطرح کرد از جمله عبدالرحمن بن عوف، عثمان بن عفان، طلحه و زبیر، سعدبن ابی وقاص، و... همهی این بزرگان بر لیاقت عمربن خطاب صحه گذاشتند و او را مناسبترین فرد برای جانشینی حضرت ابوبکر (رض) یافتند.
شروع خلافت حضرت عمر (رض) مصادف شد با قدرت و جبروت دو امپراطوری ساسانی و روم که در مقابل شکوفایی دولت اسلامی قدعلم کرده بودند.
ترس از هجوم این دو قدرت به مرکز خلافت و کمتجربگی مسلمانان در ابتدای ادارهی حکومت و نظم و سازماندهی لشکر، یکی از دغدغههای حضرت عمر در ابتدای خلافت بود.
از این نظر مسلمانان نیازمند نظم و انضباط و دیسیپلینی اداری بودند تا موقعیت خود را در مقابل رقبا و دشمنان خود تحکیم بخشند.
حضرت عمر با برنامهریزی و مدیریت کارآمد و شم سیاسی قوی و مشورت با افراد صاحبنظر توانست چندین برنامهی کاری را در سرلوحهی مدیریت اجرائی خود قرار دهد.
1- تربیت نسل جدید و پیروی از روش پیامبر (ص) در برنامهی پرورشی خود انتخاب دهها نفر از نخبگان صحابه برای رهبری و مدیریت دیگر مسلمانان و تقویت ایمان و انضباط آنها و سازماندهی و سپردن مسؤولیتها به افراد کاردان، باسابقه، شجاع و مدیران جوان برای پیشبرد امورات جاری در منطقهی فتح شده.
2- تعیین نقشهی راه و گسترش اسلام از شبه جزیرهی عربستان به دیگر نقاط جهان برای رساندن پیام آزادیبخش و عدالتگستر اسلام و رهایی ستمدیدگان و محرومان از زیر یوغ مستبدان و حاکمان جور در دیگر مناطق.
3- تقویت مرکز خلافت با اسکان شخصیتهای باسابقه، داعی و دانشمند برای پر کردن خلأ ایجاد شده در مکه و مدینه بعنوان دو پایگاه مستحکم دعوت اسلامی و منشأ دیانت و شریعت و جلوگیری از اعزام آنها به سایر شهرها.
4- برنامهریزی اقتصادی و مدیریت سرمایه در مرکز خلافت و پیشبینی وفور نعمت و افزایش درآمد بیتالمال و نحوهی تقسیم و حسابرسی آن با گماردن حسابداران و آشنایان به امورات مالی و تأسیس مرکزی بعنوان مدیریت مالی تحت عنوان دخل و خرج بیتالمال در مدینه.
5- شناسایی توانمندی رقبای دولت اسلامی و گماردن بازرسانی به سایر مناطق و کسب اطلاع دقیق از نحوهی استقرار لشکر و طرح و برنامهی آنها برای پیشدستی سران و خنثیسازی حملهی احتمالی به مرکز خلافت در مدینه.
6- گماردن یک عالم و دانشمند در کنار فرمانداران و زمامداران مناطق برای تشریح برنامههای عقیدتی، اخلاقی و سیاسی برای مردم، و برپایی نماز جمعه و تجمعات و کلاسهای تفسیر و علمآموزی، به تعبیر امروزی تأسیس کانونهای فرهنگی در سرزمینهای تحت سیطرهی خلافت. تدوین این طرحها ونحوهی اجرایی کردن آنها.
در آن شرایط مکانی و زمانی کار سادهای نبود. حاصل تربیت نسلی مؤمن، با انگیزه، توانمند و مدیریت حضرت عمر، وصفبندی اصحاب و مسلمانان در ردههای مختلف و سازماندهی و تفکیک استعدادها و تقویت افراد نخبه از جمله مواردی بود که نیازمند کارگزارانی متعهد وکاردان بود.
سلایق مختلف افراد مسلمانان از یک طرف و دشمنی قدرتمند از طرف دیگر، نیازمند عزمی جدی و مدیریتی قوی و قانونمند بود. هر خطا و اشتباهی موجب بروز اختلاف دو دستگی و نهایتاً ضعف و ناتوانی در مقابل دشمن را درپی داشت.
دقت و زکاوت وخردمندی خلیفه در انتخاب فرمانداران و سازماندهی سپاه و ایجاد اخوت و برادری و سمع وطاعه این افراد، و توصیههای مکرر به رعایت تقوای الهی و نظم اداری موجب اقتدار دولت اسلامی گردید.
با دقت نظر در موارد فوقالذکر حضرت عمر (رض) برنامهی خود را به صورت منظم و منسجم پیش برد و در مدت زمامداری ایشان دو امپراطوری عظیم آن زمان (روم و ساسانی) شکست خوردند و کشورهای زیادی جز قلمرو مسلمانان درآمدند.
فتح قدس، خاورمیانه، سواد العراق، ایران تا آذربایجان و سیستان و بلوچستان از جملهی آنها بود. این موفقیت حاصل تلاش و مجاهدتها و مدیریت و درایت حضرت عمر (رض) بود.
مهمتر از فتح ممالک برای خلیفه مسلمانان تعامل و مدارا با مردمانی بود که هرکدام از فرهنگی خاص سیراب شده بودند و مدت زمانی لازم بود تا خمیرمایه ارزشی آن فرهنگها با فرهنگ اسلام همنوایی پیدا کنند و کنار آیند و آن را در زندگی خود بکار بندند.
صدای عدالتخواهی اسلام چنان بارقهی امیدی در دل محرومان آن ممالک ایجاد کرده بود که تنها مانع ایمان مردم به این آئین نوظهور، جور حکام و فشار مضاعف آنها بر سرنوشت تودهها بود.
تبعیض گسترده و غیرقابل تحمل در دربار ساسانیان و دادن امتیازات ویژه به موبدان و کارگزاران حکومت و اشراف و ثروتمندان و محروم نگهداشتن تودهی مردم از امکانات رفاهی و معیشتی و حق آزادی برخورداری از کرامت انسانی، موجب حقد و کینه در دل تودهها را فراهم آورده بود.فاصلهی دولت ملت آن چنان خلائی در جامعه ایجاد کرده بود که هر گونه مقاومتی را از هجوم فرهنگ غالب از آنه گرفته بود.
این بود که قدرت دو امپراطوری آن زمان، در چندین نبرد از هم پاشید و مردم آنچه را میخواستند بدست آوردند و صاحب فکر و اندیشه و حق و حقوق از دست رفتهی خود شدند.
پیام اسلام برای حاکمان جور یک پیام آشتیجویانه بود. پیامی که پیامبر اکرم (ص) برای سران کشورها میفرستاد. لحنی مسالمتآمیز و دعوت به خیر و صلاح بود. و حضرت عمر سعی میکرد با همان مضمون پیامهای خود را به سران ممالک بفرستد.
مفاد این پیامها، یادآوری برنامهی اسلام برای سعادت بشر و رعایت حقوق انسانی توسط حکومتها، و دادن حق سرنوشت به رعایا و انتخاب آزادانهی سبک زندگی انها بود.
آنها به آئین اسلام دعوت میشدند که در این شرایط یا اعلام مصالحه و همکاری می کردند ویا اعلان جنگ میکردند که در صورت اول آنها با دادن جزیه و همکاری و تعامل با مسلمانان بدون درگیری قضیه فیصله مییافت و در صورت اعلان جنگ مسلمانان با تمام نیرو میجنگیدند و بر دشمن پیروز میشدند.
مهمترین اصول عمربن خطاب در انتخاب فرمانداران و کارگزاران دولت و شرایط آنان عبارت بود از:
1- توانایی و امانتداری؛
جملهی زیبایی از حضرت عمر نقل شده است که فرمود: بارالها! من از زرنگی انسان فاسق و ناتوانی انسان مورد اعتماد و نیک سیرت به تو پناه میبرم. (الفتاوی/ 28/ 42) دو صفت که در قرآن هم در وصف حضرت موسی (ع) بیان شده است آنگاه که دختران حضرت شعیب این دو صفت را برای معرفی موسی (ع) به پدرشان یاد آوری کردند. پدر او را بکار گیر زیرا او شخصی توانمند و امانتدار است.
2- داشتن علم و دانش
3-کاردانی و خبرگی
4- تفاوت شهرنشینان و بادیهنشینان/ انتخاب کارگزاران شهری برای شهرها و کارگزاران روستایی برای روستانشینان.
عمربن خطاب (رض) در تعیین فرماندهان و کارگزاران دولت بعضی از ویژگیهای افراد و عرف و عادات مردم را در نظر میگرفت. بنابراین از اینکه بادیهنشینی امیر شهرنشینان شود منع میکرد.
5- منع استخدام خویشاوندان خود در امورات اجرایی و مالی.
6- ممنوعیت تجارت برای کارگزاران
7- شمارش و حسابرسی سرمایه کارگزاران و مسؤولین قبل و بعد از مسؤولیت
8- داشتن حس رأفت و شفقت نسبت به زیردستان
عمربن خطاب (رض) امرا و کارگزاران دولت را به شفقت و عطوفت بر زیردستان توصیه مینمود. و بارها به فرماندهان جهادی میگفت:
بر زیردستان خود سخت نگیرید و آنان را وارد مکانهایی نکنید که گمان نابودیشان میرود. چنان که باری مردی از بنی اسلم را امیر ناحیهای تعیین کرد. وفتی آن مرد به مجلس عمر (رض) آمد متوجه شد که عمر فرزندان خود را به آغوش میگیرد و میبوسد.
مرد با تعجب پرسید: ای امیرالمؤمنین! شما با بچههایت اینگونه برخورد میکنی؟!
به خدا سوگند! من تاکنون هیچ کدام از بچههایم را نبوسیدهام.
عمر (رض) گفت: اگر واقعاً چنین است پس تو با رعیت، سنگدلتر از این خواهی بود. ابلاغ را از او پس گرفت و گفت برو تو به درد این کار نمیخوری. (محض الصواب/ 2/ 519)
عمر (رض) لشکری برای جهاد به بلاد فارس فرستاده بود. در مسیر راهشان نهری قرار داشت که برای عبور از آن پلی وجود نداشت.
امیر لشکر مردی از زیردستانش را وادار کرد تا به داخل نهر رود و عمق آب را اندازهگیری و تخمین بزند و جایی برای عبور لشکر مشخص کند.
آن مرد گفت: این کار خطرناک است و ممکن است غرق شوم. امیر به حرف او توجهی نکرد و او را مجبور کرد به داخل نهر برود.
آن مرد وقتی داخل آب رفت و فشار آب بر او سیطره پیدا کرد فریاد زد عمر به دادم برس و آن مرد غرق شد و فوت کرد.
وقتی این خبر به گوش عمر (رض) رسید.
گفت لبیک، عمر به فریادت خواهد رسید. آنگاه فوری آن امیر را عزل کرد و کسی دیگری به جای او فرستاد و او را به مدینه احضار کرد. او را تنبیه کرد و دستور داد به هیچ عنوان نباید تا آخر عمر مسؤولیتی به او سپرده شود.
و چنین گفت: تو برای همیشه از کار برکنار میشوی و اگر نمیترسیدم از اینکه این کار به عنوان سنتی میماند از تو قصاص میگرفتم. (مناقب امیرالمؤمنین لاین جوزی، ص 150، به نقل از عمربن خطاب (رض) دکتر علی صلابی، ترجمه عبدالله ریگی)
همچنین باری در جمع فرمانداران و فرماندهان خود چنین گفت: بدانید که هیچ بردباری نزد خدا پسندیدهتر از بردباری یک رهبر نسبت به رعیت نیست، همانطور که عکس قضیه نیز صادق است و افزود که هرکس از خطای زیردستان خود چشمپوشی کند و بگذرد، خدا به کسانی که از او بالاتر هستند توفیق میدهد که از خطای وی درگذرند. (2) (الدولة الاسلامیة فی عصر الخلفاء الراشدین، ص 334، به نقل از تاریخ زندگانی عمربن خطاب، صلابی، ص 508)
بعضی از دستورالعملهای حضرت عمر (رض) به فرمانداران:
1- رعایت حال زمیان و بستن قراردادهای فی مابین برای رعایت حال آنها و آزاد گذاشتن آنها در عقاید و آداب و رسوم.
2- دادن اختیارات به والیان خود برای انتصاب مشاوران و مسؤولین بخشهای تابعه.
3- توزیع منظم جیره و مواجب بین مردم در شهرها و روستاهای تابعه.
4- دستور به تأسیس شهرهای بصره، کوفه، فسطاط و تأسیس منازل مسکونی بیشماری برای اسکان مردم و جلوگیری از پراکندگی در نواحی بیامکانات، همچنین دستور لازم به والیان برای نظم و انضباط شهری و رعایت حدفاصل و خیابان و راههای هموار و متصل به شهر.
5- سعدبن ابی وقاص در منطقهی تحت فرمان خود بنابر درخواست بعضی از سران قوم به منظور رسیدگی به امور کشاورزان نهری حفر نمود. بعد از آن حضرت عمر نامهای به ابوموسی اشعری نوشت و او را موظف به حفر کانالی جهت آبرسانی به طول چهار فرسخ کرد و آب را به زمینهای بصره هدایت نمود. (فتوح البلدان بلاذری)
6- کسب رأی و نظر از ریشسفیدان، علما و صاحبنظران در امورات مناطق برای پیشبرد کارها و کمک به والیان در امورات اجرایی.
7- استفاده از مترجمان فارسزبان و فرستادن آنها توسط کارگزاران به مدینه برای ترجمهی متون فارسی و دیوان خراج (الخراج لابی یوسف)
8- رعایت اعتدال در خوراک و پوشاک و مسکن به صورتی که مانند مردم عادی باشند و امتناع از امتیازات ویژه برای خود.
9- قرق کردن منطقهای برای پرورش اسب و شتر برای روز نبرد.
رفتار حضرت عمر با کارگزارانش
حضرت عمر (رض) همیشه کارگزاران خود را با نوشتن نامه به خیر و نیکی توصیه میکرد.
این نمونهای از نصیحت او به ابوموسی اشعری عامل و کارگزار او میباشد:
اما بعد:
نیکبختترین رعیت داران کسی است که رعیت بدو نیکبخت باشند و بدبختترین کس آن است که رعیت بدو بدبخت باشند.
زینهار تا فراخ فرانروی که عمال تو آنگاه چنان کنند و مثل تو چون ستوری که سبزه ببیند و بسیار بخورد تا فربه شود و فربهی او سبب هلاکت او باشد که بدان سبب او را بکشند و بخورند.
و در تورات آمده است که هر ظلم که در عامل بسلطان رسید و او خاموش باشد، ظلم او کرده بُوَد و بدان مأخوذ و معاقب بُود. و باید که والی بداند که هیچکس مغبونتر و بیعقلتر از آن نبود که دین و آخرت به دنیای کسی دیگر بفروشد و همهی عمال و چاکران [و خادمان والی] خدمت برای نصیب دنیای خویش کنند، و ظلم در پیش چشم والی آراسته کنند تا او را بدوزخ فرستند و ایشان به غرض خویش رسند و کدام دشمن بود عظیمتر از آن که در هلاک تو سعی کند برای درمی چند حرام که بدست آورد. و در جمله باید که عدل برعیت نگاه دارد و جمله حکم و اهل و فرزندان را فراعدل دارد. و این نکند الا کسی که نخست در اندرون تن خویش عدل نگاه دارد. و عدل آن بود که ظلم و شهوت و خشم از عقل بازدارد تا ایشان را اسیر عقل و دین کند. نه عقل و دین را اسیر ایشان.[3]
در یک مسابقهای پسر عمروبن عاص با یک قبطی شرکت کرد و درگیر شدند. پسر عمروعاص یک سیلی به آن قبطی زد. قبطی جریان را به پدرش گفت و هردو پیش عمروعاص رفتند برای دادخواهی، اما عمروبن عاص موضوع را جدی نگرفت و به درخواست آنها توجهی ننمود.
پدر و پسر راهی مدینه مرکز خلافت شدند و شکایت را پیش امیرالمؤمنین عمر (رض)بردند و عمر (رض) عمروعاص و فرزندش را به مدینه احضار کرد. عمروعاص فرماندار مصر بود. امّا آنچه برای خلیفه مهم بود اجرای عدالت بود نه منصب و مقامهای دنیوی. از این رو دستور داد محل کارش در مصر را ترک کند و در مدت چند شبانهروز عازم مرکز خلافت شود تا پاسخگوی یک زورگویی و ظلمی باشد که توسط پسرش بر یک شهروند روا داشته شده بود. آنها هردو راهی مدینه شدند و در محضر خلیفه حاضر شدند.
حضرت عمر به عمروعاص گفت: متی استعبدتم الناس وقد ولدتهم امهاتهم احرارا
از کی تا حالا مردم را بندهی خود کردهاید در حالی که مادرانشان آنها را آزاد بدنیا آوردهاند. آنگاه به پسر قبطی گفت این تازیانه و این هم پدر و پسر هرچه قدر به شما زدهاند قصاص کن. سپس خود عمروعاص را هم تعزیر کرد و گفت اگر بخاطر شما نبود پسرت این جسارت را نمیکرد.
در کوفه قبل از شروع جنگ با ساسانیان سعدبن ابی وقاص فرماندار کوفه بود. جمعی مریض الاحوال پیوسته بر سعد ایراد میگرفتند و بیجهت از او بدگویی میکردند.
چند نفر از آنها به مدینه رفتند و از سعد پیش حضرت عمر (رض) شکایت کردند که گویا سعد لشکر آماده نمیکند، عدالت را اجرا نمیکند و در خانهاش را بر روی فقرا باز نمیگذارد.
عمر (رض) سعد را خواست و از او بازجویی کرد اما سعد گفت: گفتهی این آقایان صحت ندارد و آنها قصد بدنام کردن مرا دارند.
خلیفه هیئتی را جهت بازرسی با آنها به کوفه فرستاد و منتظر نتیجهی آن بازرسی ماند. آن هیئت در کوفه حاضر شدند و در مساجد و محافل از سعد و عملکرد او تفتیش و تحقیق میکردند. اما همهی مردم از سعد رضایت داشتند جز آن چند نفر که شاکی بودند. شخصی که سردستهی آن گروه بود پیوسته میگفت که سعد در کارش ایراد دارد و آن چند مورد را تکرار میکرد. سعد از عشرهی مبشره و مستجابالدعوه بود و در این هنگام مشغول تدارکات و آماده کردن مسلمانان برای نبرد قادسیه بود. و دو لشکر در مقابل همدیگر صف آرایی میکردند. اما حضرت عمر با وجود این لحظات حساس از احضار سعد به مدینه صرفنظر نکرد. و از بازخواست و تحقیق درباره عملکرد فرماندارش بیتفاوت نبود. ایشان در هنگام نوشتن ابلاغ برای فرماندارانش تا حومهی مدینه آنها را بدرقه میکرد. افسار اسب آنها را میگرفت و آخرین جملات را به آنها گوشزد میکرد. و میگفت: من با این ابلاغ شما را بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلط کردهام و به تو امانت دادم پس بدان و از خدا بترس که روزی در مقابل او باید جوابگوی اعمال خود باشید.
نهایتاً سعد در حق آن مرد که او را بناحق متهم نمود و تهمتهای ناروایی به او زد دعا کرد و دستهایش را بطرف آسمان بلند کرد. خدایا این مرد به ناحق بر من تهمت زد پس او را ذلیل و خوار کن.
در روایت است که آن مرد در آخر عمرش دچار دیوانگی و زوال عقل شد بطوریکه در گذرگاهها به زنان مردم حملهور میشد و عاقبت در چاهی افتاد و فوت کرد.
عمربن خطاب (رض) برای همهی کارگزاران حقوق ماهیانه تعیین کرد تا آنها از دست زدن به اموال مردم و سوء استفاده از بیتالمال مصون بمانند. برای بعضی از کارگزاران روزانه یک رأس گوسفند و برای عدهای دیگر حقوق نقدی تعیین کرده بود.
برای نمونه عمروبن عاص والی مصر دویست دینار و برای سلمان فارسی والی مداین پنج هزار درهم تعیین کرده بود. اما ایشان چون از دسترنج خود استفاده مینمود و نسبت به دنیا بیرغبت بود حقوقی را که از بیتالمال دریافت میکرد صدقه میداد. (سیر اعلام النبلاء 1/ 547)
عمربن خطاب (رض) وظایف والیان را چنین تعریف میکرد:
-توجه به مسایل دینی- تبلیغ و گسترش دین اسلام- اقامهی نماز- تأسیس مساجد- رسیدگی به امور حج- اجرای مجازات شرعی- تامین امنیت جامعه- جهاد در راه خدا- سعی و تلاش جهت تأمین نیازهای معیشتی مردم
عمر (رض) نسبت به معیشت مردم بسیار حساس بودند و در این باره میگوید:
اگر زنده بمانم کاری خواهم کرد که بیوهزنان عراق بعد از من به کسی نیاز نداشته باشند. موضعگیری عمر در سال (عام الرمادة) در کتب تاریخی مشهود است که چگونه دستور داد که مجازات دزدان متوقف شود و خود در آن سال که خشکسالی بود و باران نمیبارید، تمام تلاش خود و کارگزاران را صرف رسیدگی به معیشت مردم کرد. و قسم خورد که گوشت و روغن و عسل و... نمیخورد تا مردم از این وضعیت و فشار اقتصادی رهایی یابند. چهرهی عمر تغییر یافت و استخوان گونههایش نمایان شدند. او میگفت: این اموال متعلق به مردم است ومال عمر و خاندان او نیست و باید بین مردم تقسیم شود.
ایشان تجار و بازرگانان را ترغیب میکرد که به نقاط مختلف جهان مسافرت کنند و بازار را از کالاها اشباع کنند. و به شدت با احتکار و سوء استفادههای مالی برخورد میکرد و کمتر کسی جرأت دست زدن به بیتالمال را به خود میداد و در طول زمامداری ایشان یک سوء استفادهی مالی قابل توجهی رخ نداده است.
آخرین حج عمر (رض)
سعید بن مسیب گوید:
در آخرین حج عمر (رض) من همراه او بودم، دیدم که از منابر گشت و از مرکب خود پیاده شد و نشست و گوشهی چادرش را پهن کرد و دعا کرد و گفت: بارالها! از من سنی گذشته است و جسمم ضعیف گشته است و رعیتم پراکنده شدهاند. بار الها مرا قبل از این که ضایع کنی و یا پیر و فرتوت سازی بمیران سپس به مدینه بازگشت.
آخرین خطبهی نماز جمعه عمربن خطاب (رض) در مدینه:
عبدالرحمن بن عوف بخشی از آخرین خطبهی عمر فاروق را که روز جمعه 21 ذی حجه سال 23 هجری ارائه داد، بیان کرده است. از جمله اینکه فرمود:
من خوابی دیدهام که به نظر خودم فرارسیدن اجلم میباشد. (رأیتُ فی الناس اَنَّ الدیک نقرنی ثلاث نقرات) در خواب دیدم که خروسی سه بار مرا نوک زد سپس گفت: بعضی میگویند: برای بعد از خود فردی را به عنوان خلیفهی مسلمین تعیین کن اما من میگویم: خداوند هرگز دین و خلافت را ضایع نخواهد کرد و اگر اجل من فرا رسید خلافت را به صورت شورا در میان این شش نفر میگذارم که رسول خدا (ص) در حالی چشم از جهان فروبست که از آنها راضی بود. (مسند امام احمد ش- 89) این شش نفر موظف شدند که فردی را از بین خود انتخاب کنند. (عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف، علی بن ابی طالب، طلحه و زبیر، سعدبن ابی وقاص)
شهادت عمر (رض) و جریان شورا
عمرو بن میمون میگوید:
صبح آن روزی که عمر (رض) ضربه خورد، ایستاد و منتظر اقامهی نماز بودم در میان من و ایشان عبدالله بن عباس قرار داشت. معمولاً عمر هنگام اقامهی نماز از میان صفها میگذشت و میگفت: برابر بایستید و صفهایتان را راست بگیرید.
آنگاه جلو میرفت و نماز را اقامه میکرد و در رکعت اول سورهی یوسف یا نحل را قرائت میکرد تا مردم برسند.
آن روز بعد از اینکه تکبیر گفت شنیدم که با فریاد گفت مرا کشت. او چندین ضربه بر شانه و پهلوی حضرت عمر زد. آنگاه آن بردهی عجمی با کارد دو پهلو (دو دم) در میان نمازگزاران پرید و به هرکس میرسد او را مورد ضربه قرار میداد تا اینکه سیزده نفر را زخمی کرد که هفت تن از آنان شهید شدند. و سرانجام مردی از مسلمانان عبایی بر او انداخت و دستگیرش کرد. و چون مطمئن شد که دستگیر شده است خود را با همان کارد کشت.
عمر فوری دست عبدالرحمن بن عوف را گرفت و در جای خود در محراب نشاند و نماز را تمام کردند و خود بر زمین افتاد.
سپس به عبدالله بن عباس گفت ببین چه کسی مرا کشت. عبدالله سراغ قاتل را گرفت و برگشت و گفت غلام مغیرة بوده و عمر گفت همان آهنگر؟ گفت: آری.
عمر گفت خدا نابودش کند من در حق او مغیرة را سفارش کرده بودم. سپس گفت: خدا را شکر که من بدست کسی کشته میشوم که مسلمان نیست و یک سجده برای خدا نبرده است و تا روز قیامت بوسیلهی آن سجده اقامهی دلیل کند.
ناگفته نماند که حضرت عمر پیوسته مسلمانان مدینه را سفارش میکرد که انسانهای غیر مسلمان را برای امورات خود بکارگیری نکنند زیرا آنها مسلمان نیستند و همیشه کینهی مسلمانان را در دل نگه میدارند. ابولؤلؤ کارگری بود که در مدینه آسیاب و نیزه و شمشیر درست میکرد و برای کار و فعالیت خود پول کافی از مغیرة دریافت میکرد. و تحت حمایت مغیرة بود و از درآمد خود تنها در روز ده درهم به صاحبش میداد.
او با هرمزان فرماندار اهواز که تسلیم شده بود و در مدینه ساکن شده بود ارتباط داشت و چند نفر دیگری با هماهنگی، نقشهی قتل خلیفه مسلمانان را کشیده بودند. روزی همان خنجر زهرآگین که برای قتل خلیفه درست کرده بود. به هرمزان نشان داد و گفت بنظر شما چگونه خنجریه؟
هرمزان گفت به هرکس بزنی خواهد مرد.بعداز اقامهی نماز جماعت، عمر (رض) را به خانه بردند و برایش خرما و شیر آوردند و به محض خوردن از رودههایش خارج شد و مردم متوجه شدند که ضربهی قاتل، کاری بوده و عمر (رض) به شهادت خواهد رسید.
عمر (رض) عبدالله پسرش را خواست و گفت بدهکاری مرا محاسبه کن و اگر اهل خانواده از پرداخت آن ناتوان بودند از بنی عدی بن کعب قرض بگیرید و آنها را پرداخت کنید.( بدهی حضرت عمر 86هزار درهم بود). و اگر ایشان نتوانستند پرداخت کنند از قریش کمک بگیرید و سراغ کسی دیگر نروید. سپس به عبدالله گفت برو و از حضرت عایشه درخواست کن و بگو عمر به شما سلام میرساند و اجازه دهد در کنار پیامبر اکرم (ص) و ابوبکر دفن شوم. نگوئید امیرالمؤمنین، چون من دیگر امیر مؤمنان نیستم.
عبدالله پیش امالمؤمنین حضرت عایشه (رض)رفت و پیغام را به او رساند. حضرت عایشه(رض) در حالی که گریه میکرد گفت بخدا این جایگاه را برای خودم در نظر گرفته بودم حال عمر (رض) از من واجبتر است.
عمر (رض) گفت بعد از اینکه جنازهی مرا تا دم حجره بردید دوباره از او اجازه بگیرید اگر اجازه نداد مرا در قبرستان مسلمانان دفن کنید.
عمر (رض) همیشه در فکر وحدت و همدلی مسلمانان بود و مسئلهی خلافت و جانشینی خود از جمله مواردی بود که در ذهن و فکر عمر بود که چه کسی و چگونه امر خلافت ادامه یابد و مدیریت جامعهی مسلمانان چگونه ادامه یابد. از اینرو شورایی شش نفره تعیین کرد که یکی از آنها به انتخاب بقیه بعنوان خلیفه تعیین شود. و سه روز به آنها فرصت داد تا کار را تمام کنند.
سپس به ابوطلحهی انصاری دستور داد تا با پنجاه نفر از این گروه شش نفره محافظت و اشراف داشته باشد تا آنها کارشان را باتمام برسانند.
حضرت عمر با وجود اینکه از درد زخمهای وارده بر پیکرش زجر میکشید اما او را از امورات مسلمانان غافل نمیکرد و وصایایی به خلیفهی بعد از خود ارایه داد که بعنوان یک سند جهت دستورالعملی سیاسی برای استفادهی زمامداران قرار داد.
او در این سند توصیه میکند که خلیفهی مسلمانان باید چنین رفتار نماید:
من تو را به رعایت تقوای الهی توصیه میکنم و از عذاب و مؤاخذهی او برحذر میدارم و باید از خدا بترسی نه از مردم، و در میان رعیت منصفانه داوری نمایی و برای رسیدگی به مشکلاتشان وقت بگذاری و هیچگاه ثروتمندان را بر فقیران برتری ندهی. رعایت این امور انشاءالله باعث سلامتی قلب و آمرزیدن گناهان تو خواهد شد و برای روزی که در پیشگاه کسی حاضر میشوی که آگاه به اسرار درونت میباشد برایت خیلی بهتر و مفیدتر خواهد بود.
با همهی مردم یکنواخت برخورد کن و اصلاً شخصیت فردی را که محکوم میشود در نظر نگیر و از سرزنش هیچکس پروا مدار و از بیعدالتی در تقسیم آنچه خداوند تو را مسؤول آن قرار داده است، پرهیز کن، که این کار پیامدی جز ظلم و ستم و محرومیت ندارد.[4]
علی (رض) در رثای عمر (رض)
ابن عباس (رض) میگوید:
آنگاه که جنازهی عمر (رض) بر تخت گذاشته شده بود و مردم اطراف آن را گرفته بودند ناگهان متوجه دستی شدم که بر شانهام گذاشته شد. دیدم علی بن ابی طالب (رض) است که بر جنازهی عمر (رض) میگرید و میگوید: ای عمر؛ تو تنها کسی بودی که من به اعمالش غبطه میخوردم و رشک میبردم، به خدا سوگند من به یقین میدانستم که خداوند تو را در کنار همراهانات (رسول خدا و ابوبکر) جای میدهد، چرا که بارها از رسول خدا شنیدم که میگفت: ذهبتُ انا و ابوبکر و عمر و دخلتُ انا و ابوبکر و عمر و خرجت و انا و ابوبکر و عمر من و ابوبکر و عمر رفتیم و وارد شدم و خارج شدیم. (البخاری، فضایل الصحابة، ش 3482)
طرّاحان شهادت حضرت عمر (رض)
کسانی که طرح ترور خلیفهی مسلمانان حضرت عمر فاروق را کشیدند و برای انجام این کار منتظر فرصتی بودند تا نقشهی شوم خود را عملی کنند عبارت بودند از:
1- هرمزان، مجوسی و ایرانی که پیشتر فرمانروای اهواز و یکی از فرماندهان رده بالای ارتش ساسانی که در جنگ قادسیه و جنگهای قبل و بعد از آن بود که بدست مسلمانان اسیر شد و بعنوان شهروندی در شهر مدینه زندگی میکرد.
2- کعب الاحبار، روحانی یهودی و اهل یمن بود و از تورات آگاهی داشت او در خلافت حضرت عمر (رض) مدعی مسلمان شدن گردید، به مدینه آمد و در آنجا مقیم شد.
3- فیروز ابولؤلؤ مجوسی ایرانی که بردهی مغیرة بن شعبه بود، او در جنگهایی که با ارتش ساسانی روی داد همراه عدهای دیگر به اسارت درآمده بود و در مدینه بعنوان یک صنعتگر کار ساختن (شمشیر، ادوات جنگی، ابزارهای صنعتی و آسیاب، حکاک و بخاری و...)
4- جُفینه رومی، او بردهای مسیحی و اهل روم بود و در فتح شام به اسارت درآمده و سهم یکی از مسلمانان گردیده و در مدینه مقیم شد.
حضرت عمر (رض) به اسرای سرزمینهای فتح شده اجازهی ورود به مدینه پایتخت حکومت اسلامی را نمیداد، به مجوسیهای ایران، عراق و مسیحیان شام و مصر اجازه اقامت در مدینه داده نمیشد، مگر زمانی که مسلمان میشدند و عملاً وارد جمع مسلمانان میشدند. آنهائیکه در مدینه مقیم شده بودند به وساطت و تحت نظارت مسلمانان کار میکردند.[5]
در طبقات کبری به سند صحیح از زهری نقل شده است که روزی عمر (رض) به ابولؤلؤ گفت: من شنیدهام که تو گفتهای که آسیابی درست میکنم که بوسیلهی باد کار کند.
ابولؤلؤ با ترشرویی جواب داد که: برای تو آسیابی میسازم که تا ابد مردم از آن یاد کنند. عمر (رض) گفت: این مجوسی مرا تهدید کرد.[6]
آری این بردهای غیرمسلمان مجوسی است که در مرکز خلافت اسلامی رهبر مسلمانان را تهدید میکند اما خلیفه دستور بازداشت، شکنجه و زندان او را صادر نمیکند و فقط به این جمله اکتفا میکند که: این فرد مرا تهدید به قتل کرد.
روایت شده است که ابوعبیدهی جراح قبل از شهادت عمر همواره میگفت: من دوست ندارم بعد از عمر زنده بمانم. حتی اگر تمام آنچه که خورشید بر آن طلوع میکند از آن من باشد. پرسیدند: چرا؟
گفت: چون جانشین عمر اگر بخواهد راه عمر را ادامه دهد مردم آنطور که از او حرفشنوی داشتند از او نخواهند داشت و اگر ضعیف عمل کند مردم بر او میشورند و او را خواهند کشت. (طبقات الکبری، 3/283، العشرة المبشرون بالجنة، ص 44)
آری عمر (رض) بعد از یک عمر تلاش و مجاهده و مسؤولیت، دنیا را با جسمی خونآلود ترک کرد و به دیدار خالق هستی شتافت. عمر بن خطاب (رض) از یاران نزدیک و از مشاوران نزدیک پیامبر اکرم (ص) بود. جز عشرة بن مبشره بود. پدر خانم پیامبر بود و مدت 10 سال و چند ماه جانشین پیامبر بود. در این ایام به اسلام و مسلمانان عزت داد. ایمان و اخلاص و تعهد مسلمانان را فزونی بخشید. آنها را با همان روش پیامبر تربیت کرد. از میان آنها نخبگانی سربرآوردند که جهان را زیر قدمهای خود گذاشتند و از شبه جزیرهی عربستان تا سیستان، و تا اهواز و خراسان و آذربایجان صدای عدالتخواهی اسلام را به سمع و نظر مردم ستمدیده و به تنگ آمده از ظلم و جور و فساد و حقکشی حاکمان دوران رساند.
جنگ قادسیه و رشادت سربازان و فرماندهان
سعدبن ابی وقاص فرماندهی ارشد جنگ با دولت ساسانی عازم منطقه شده بود. او فردی شجاع، متقی و از عشرهی مبشره و مستجاب الدعوه بود. جنگ در قادسیه شروع شده بود و دو طرف در مقابل همدیگر قرار گرفته بودند.
در روز اول برتری از طرف سپاه ساسانی بود و در روز دوم با اعزام نیروهای کمکی جبههی مسلمانان تقویت شد. حضرت عمر (رض) دستور داد ابوعبیدهی جراح 6000 (شش هزار) نفز از نیروهایش را عازم قادسیه کند. ابوعبیده، خالدبن ولید را پیش خود نگهداشت و نیروهای کمکی را به سرپرستی هاشم بن عتبه بن ابی وقاص برادرزادهی سعد را امیر لشکر تعیین کرد و به قادسیه فرستاد.
هاشم بن عتبه قعقاع بن عمرو را پیشاپیش با هزار نفر به میدان جنگ فرستاد. قعقاع فردی مجاهد، کاردان و شجاع بود. در روایت است که حضرت ابوبکر صدیق (ص) گفته بود که قعقاع مقابل هزار نفر است. قعقاع با نعرههای پی در پی و تاکتیکهای جنگی در مقابل هزار نفر مقاومت میکرد.
قعقاع صبح روز اغواث نیروهای تحت فرمان خود را با شتاب به سوی قادسیه میراند. در اثناء راه نقشهای کشید تا روحیهی مسلمانان حاضر در معرکه را بالا ببرد.
بنابراین نیروهای خود را به یک صد گروه ده نفری تقسیم کرد و دستور داد تا ده نفر ده نفر، وارد میدان شوند و خود با نخستین گروه ده نفر وارد میدان شد. همین که ده نفر بعدی وارد میدان میشد، قعقاع با صدای بلند تکبیر میگفت و به دنبال او همهی لشکر مسلمانان یکصدا تکبیر میگفتند و روحیهی آنان بالا میرفت و هرچه بیشتر برای ادامهی جنگ با دشمنانشان آماده میشدند. هر بار که این گروه ده نفری وارد میدان جنگ میشدند دشمن فکر میکرد نیروهای زیادی به جبهه تزریق میشوند. و روحیهی نیروهای خودی تقویت میشد که افراد تازهنفس از راه میرسند.
در روز اول جنگ اسبها و شتران از فیلهای لشکر مقابل میترسیدند و فرار میکردند. و این باعث ضعف روحیهی مسلمانان شده بود.
قعقاع دستور داد تا چهرهی اسبها و شتران را با پارچهی قرمز و اشکال مختلف بپوشانند تا فیلها از این چهرهها وحشت کنند.
وقتی این کار انجام گرفت فیلها رم کردند و به یک باره سوارهای خود را به زمین انداختند و فرار میکردند.
او همچنین دریافته بود که چشم و خرطوم فیل بسیار حساس هستند از اینرو با شمشیر و نیزه چشم و خرطوم آنها را مورد هدف قرار دادند و فیل سفید و خاکستری را از پای درآوردند و بقیهی فیلها فرار کردند. بطوریکه ابتکار عمل در میدان جنگ بدست مسلمانان افتاد. آنگاه قعقاع باتفاق چند نفر به جستجوی رستم فرخزاد فرماندهی ارشد سپاه ساسانی پرداختند و او را در حالی که پارچهای بر سر خود انداخته بود در گوشهای یافتند که به او حملهور شدند و او را به قتل رساندند و عملاً سپاه او که دستههای چندصد نفری را با زنجیر بهم بسته بودند اسیر یا کشته شدند. بدین صورت سپاه مسلمانان بر طرف مقابل پیروز شدند و این در حالی بود که شبانهروز جنگ دو طرف ادامه داشت و سعدابن ابی وقاص با دعا و گریه و زاری از خداوند متعال نصرت سپاه را خواستار بود. و در بلندایی نظارهگر رشادت مسلمانان بود.[7]
حضرت عمر (رض) در مدت زمامداری خود قلمرو اسلام را چنان گسترش داد که تسلط بر تمام نقاط آن بسیار دشوار بود. صرف نظر از گسترش اسلام در سه محور روم، ایران و مصر اقداماتی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی انجام داد که هنوز سیاستمداران از آن طرح و برنامهها استفاده مینمایند. مهمترین اقدامات آن حضرت بطور اختصار بیان میشود.
از میان صحابهی گرام افرادی چون سعدبن ابی وقاص، ابوعبیده جراح، زیدبن ابی سفیان و قعقاع و هاشم و صدها فرماندار و کارگزار تربیت شدند که هرکدام از آنها رودرروی پادشاهان و فرمانروایان جهان قرار میگرفتند و با شجاعت، قاطعیت و حکمت و استدلال، حقانیت دین اسلام را به گوش آنها رساندند و آن را از محدودهی جغرافیایی عربستان به اقصی نقاط جهان انتقال دادند.
حضرت عمر (رض) دستور داد تا خراج و درآمد تمام این سرزمینها فتح شده صرف معیشت و رفاه مردم شود و اجازه نداد درآمد مناطق را به جای دیگری انتقال دهند بلکه با نظارت مردم آن مناطق، هزینهی آمیشد و تنها خمس آن به مرکز خلافت فرستاده میشد. چنانکه درآمد سواد عراق و حاصل درآمدهای زمین و مزارع آنها صرف مردم آن مناطق میشد و خود مردم بدون هیچ جبر و اکراهی از طرف فرمانداران خلیفه صاحب مایملک و دارایی خود بودند. در حالیکه قبلاً حکام ستمگر درآمد آنها را به یغما میبردند و تنها در حد سدّ جوع به کشاورزان و کارگران مسترد میکردند.
صدای ستمدیدگان در اقصی نقاط جهان به گوش عمر رسید که آنها بشدت از پادشاهان و فرمانروایان خود به ستوه آمده بودند و درآمد حاصل از دسترنج آنها صرف طبقهی خاص میشد و مردم تنها کارگرانی سختکوش وپر توان بودند،که از توان و نیروی آنها استفاده میشد. این بود که آنها در مقابل سپاه اسلام ضعیف وناتوان بودند و با وجود اینکه بهترین سلاح و ابزار جنگی را در اختیار داشتند اما درون آنها از خشم و کینهی حاکمان خود لبریز شده بود وحاضر به استقامت در مقابل مسلمانان نبودند، باوجود اینکه برای جلوگیری از عقبنشینی سربازان خود آنها را به صورت دستههای چند نفری با زنجیر بهم بسته بودند و فرماندهان لشکر مراقب حرکات سربازان خود بودند تا مبادا تسلیم سپاه مسلمانان شوند.غافل از اینکه آنچه صفوف نیروها را مستحکم و منسجم میکند اعتقاد به هدفی مشخص و داشتن انگیزه برا ی کسب موفقیت است نه زنجیرهای آهنی و زور و تزویر کارگزاران.
منابع:
[1] - الخلیفة الفاروق، دکتر العانی، ص 16، به نقل از زندگانی عمر فاروق (رض)، محمد علی صلابی، ص 43
[2] - ترمذی (3682)، آلبانی آن را در صحیح الترمذی (2907) صحیح دانسته است.
[3] - نصیحة الملوک، امام محمد غزالی، ص 37-36
[4] - زندگانی حضرت عمر فاروق (رض)، محمدعلی صلابی، ص 811 ، ترجمهی عبدالله ریگی)
[5] - خلفای راشدین از خلافت تا شهادت، ص 105 و 104
[6] - طبقات الکبری، 3/ 345)
[7] - زندگانی حضرت عمر فاروق، محمدعلی صلابی، ترجمه عبدالله ریگی، ص 626- 624
نظرات